ماه: دسامبر 2015
معاون فرهنگی وزارت ارشاد: نویسنده ممنوعالقلم نداریم
عباس صالحی، معاون فرهنگی وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی ایران میگوید که در کشور هیچ نویسنده ممنوعالقلمی وجود ندارد.
به گزارش خبرگزاری هرانا به نقل از ایسنا، صالحی، معاون فرهنگی وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی ایران با ذکر عدم ممنوع القلمی نویسندگان در ایران گفت که”در بررسی کتابها تنها به محتوای آنها توجه میشود.”
این درحالی است که برخی نویسندگان میگویند “ممنوعالقلم” هستند. از جمله یغما گلرویی، شاعر و ترانهسرا که چندی پیش گفته بود مجوز چاپ دوم و سوم دو کتابش توسط وزارت ارشاد دولت حسن روحانی لغو شده است.
عباس صالحی در واکنش به این نویسندگان که کتابهایشان مجوز چاپ نگرفته، گفت:” هیأت نظارت بر کتاب «تنها محتوای کتابها» را بررسی میکند اما ممکن است در بررسیهای محتوایی «درگیر اختلاف سلیقه شویم و اشتباهاتی رخ داده باشد.”
او افزود: “ما با انسانهایی همراه هستیم که ممکن است برداشتها، سلیقهها و اطلاعاتشان متفاوت باشد و در نتیجه گاهی احساس شود که اگر کتاب دست بررسیکننده دیگری میافتاد متفاوت عمل میکرد.”
اداره کتاب وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، مرجع بازبینی و سانسور کتابها پیش از انتشار است. نویسندگان زیادی به اعمال سانسور که مقامات رسمی ایران از آن به عنوان “ممیزی” یاد میکنند، معترض هستند اما این اعتراضها سبب برچیدهشدن سانسور نشده است.
فوت یک زندانی در زندان زاهدان
زندانی “اقبال ناروی” در قرنطینه زندان مرکزی زاهدان فوت کرد.
به گزارش خبرگزاری هرانا به نقل از فعالین بلوچ، “اقبال نارویی” فرزند شهداد، اهل پیرانشهر، دیروز چهارشنه ۹ دی در قرنطینه زندان زاهدان فوت کرده است.
بنابر گزارش های رسیده این زندانی بیست سه ساله، به علت بدرفتاری و فحش و ناسزای ماموران زندان به وی، با ماموران درگیر می شود، مسئولین زندان اما بجای تنبیه مامور خاطی، این زندانی را به قرنطینه منتقل می کنند.
وی به اتهام “مواد مخدر”، بیش از یک سال بود که تحمل حبس می کرد.
در انتظار حکم دادگاه تجدیدنظر؛ سه هنرمند که به ۱۸ سال حبس محکوم شدند
با برگزاری دادگاه تجدیدنظر مهدی رجبیان، حسین رجبیان و یوسف عمادی، این سه هنرمند که در دادگاه نخست جمعا به هیجده سال حبس محکوم شدهاند، در انتظار صدور و ابلاغ حکم دادگاه تجدیدنظر به سر می برند.
به گزارش خبرگزاری هرانا، ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، مهدی رجبیان نوازنده سه تار و بنیان گذار رسانه برگ موزیک , حسین رجبیان فیلمساز و عکاس مستقل و یوسف عمادی موزیسین، اول دیماه در شعبه ۵۴ دادگاه تجدیدنظر به ریاست قاضی بابایی حضور یافتند.
این سه هنرمند پیش از این و در مرحله بدوی، از سوی شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب به اتهامات “تبلیغ علیه نظام” و “توهین به مقدسات” هر کدام به شش سال حبس و جریمهی نقدی محکوم شده بودند.
یک منبع مطلع به گزارشگر هرانا گفت: “دادگاه بدوی چند دقیقه بیشتر طول نکشیده و اصلا حضور وکیل بی معنی بود و تجدید نظر هم هیچ راه به دفاع نداده است.”
به اعتقاد مشاورین حقوقی هرانا، با توجه به تغییرات قانون مجازات جدید درباره تعدد جرائم، حکم شش ساله این هنرمندان، قانونا باید در مرحلهی تجدیدنظر به ۵ سال کاهش یابد ولی احتمال تخفیف بیش از این، کم به نظر می رسد.
مهدی رجبیان، حسین رجبیان و یوسف عمادی، در مهرماه ۱۳۹۲ بازداشت شدند و پس از بیش از دو ماه انفرادی و بازجویی در بند دو-الف سپاه، با تودیع وثیقهی ۲۰۰ میلیون تومانی آزاد شدند. به گفتهی یک منبع مطلع آنها در طول دوره بازجویی برای اعتراف تلویزیونی تحت فشار قرار گرفتهاند.
گفته می شود که برگ موزیک (بنیان رسمی گزارش موسیقی) تنها رسانه پخش موسیقی آلترناتیو ایران و معرفی سبک موسیقی جدید و نو بوده و در فعالیت پنج ساله اش (از سال ۱۳۸۷ تا ۱۳۹۲) به طور اختصاصی منتشرکنندهٔ بیش از صد آلبوم موسیقی و هزاران تک آهنگ از هنرمندان موسیقی آلترناتیو بوده است.
اعتصاب غذا بهنام ابراهیم زاده در حمایت از ارژنگ داوودی زندانی سیاسی
منتشرشده در بهروزرسانی شده در

اعتراض یک زندانی امنیتی به هتک حرمت خانواده خود در زندان اوین / تصویر
منتشرشده در بهروزرسانی شده در
یک زندانی امنیتی بند ١٢ زندان اوین به برخوردهای غیر اخلاقی صورت گرفته با همسر او در جریان ملاقات هفته گذشته اعتراض کرد.
خبرگزاری هرانا به نقل از سحام، امید شاهمرادی سنندجی زندانی امنیتی که در اعتراض به عدم درمان و عدم رسیدگی به وضعیت پرونده خود دست به اعتصاب غذا زده بود در نامه ای خطاب به حاجیلو، دادگاه ناظر زندان اوین، از دو تن از کارکنان زندان شکایت کرد.
هفته گذشته و پس از آنکه همسر این زندانی برای ملاقات با وی به زندان اوین أمده بود، آقایان اکبری و صیدی٬ دو تن از کارکنان زندان، با برخوردی زننده، نسبت به وی توهین و هتک کرده بودند.
این رفتار زننده که به نوشته این زندانی با تماس فیزیکی نیز همراه بوده و توسط دوربین های مدار بسته ضبط شده و مقابل خانواده سایر زندانیان صورت گرفته موجب شکایت این زندانی شده است.
امید شاهمرادی سنندجی متهم به “ارتباط با دول بیگانه” که از خرداد ماه ۹۱، در زندان به سر می برد ۷ ماه را در انفرادی ۲۴۰ بسر برده است و چندی پیش با ارسال نامهای به وزیر دادگستری، شرح سختیها و محدودیتهای غیر قانونی خود را از جمله نداشتن وکیل و برخوردهای امنیتی در پرونده خود را تشریح کرده بود.
روایت معلمی که پایش را در سرما از دست داد
سرمای شدید مناطقی که معلم لرستانی گاه ساعتها پای پیاده برای رسیدن به مدرسه طی می کرد، به لخته شدن خون در پای او و قطع پای چپش تا بالای زانو منجر شد.
به گزارش خبرگزاری هرانا به نقل از ایران، علی اسدزاده نه سال در مناطق سرد، صعبالعبور و کوهستانی لرستان به دانشآموزان و کودکان عشایر درس میداد. سرمای شدید مناطقی که معلم گاه ساعتها پای پیاده در آنجا راه میرفت، به لخته شدن خون در پای او و قطع پای چپش تا بالای زانو منجر شد.
اسدزاده ۲۷ سال سابقه تدریس دارد و بر اساس وعدههای داده شده از سوی مسئولان استانی آموزش و پرورش قرار بود سه سال باقی مانده خدمت را در بخش اداری آموزش و پرورش منطقه مشغول کار شود تا بازنشسته شود اما در این مورد، فاطمه دختر بزرگ او میگوید: “زنگ زدند و گفتند شرمنده آقای اسدزاده از ما کاری ساخته نیست. منتظر بمانید تا حکم “از کار افتادگی” شما از مرکز بیاید.”
او میگوید: “همین الان به دلیل هزینه سرسامآور درمان پدرم و قسطهای بیشمار با مشکل جدی روبهرو هستیم. اصلاً مگر پدر من در مأموریت دچار این حادثه نشده، پس چرا هیچکس مسئولیتش را نمیپذیرد؟” او میخواهد از حق و حقوق واقعی پدرش دفاع شود.
سرم گیج رفت
همهچیز از عصر ۱۵ اسفندماه سال ۹۱ شروع میشود. آخر هفته از روستای محل خدمتش خداحافظی میکند. یک مسیر ۴۵ دقیقهای کوهستانی را پیاده پشتسر میگذارد تا به لب خط (جاده) بیاید. باید به لب جاده بیاید و چشم بدوزد تا خودرویی عبوری از راه برسد و او را هم سوار کند و به شهر برساند. خودش می گوید که به جاده نرسیده پاهایش گز گز میکند، دنیا دور سرش می چرخد و بعد: “وقتی بیدار شدم، متوجه شدم دو ساعت بیهوش بودهام.”
وی که پای چپش برای نخستینبار همراهیاش نمیکند. لنگ لنگان خودش را به روستای «موزار» در منطقه «چمسنگر» میرساند که به کودکانشان درس میدهد. اهالی روستا آن شب با آب ولرم، پایش را ماساژ میدهند و فردا صبح آقا معلم را سوار یک ماشین عبوری میکنند تا به خرمآباد برگردد. فاطمه میگوید: “اگر روستا اینقدر دورافتاده نبود، یا اگر ماشینی وجود داشت و همان شب پدرم را به بیمارستان میرساندند، شاید به قطع شدن پایش منجر نمیشد.”
البته موانع به همینجا ختم نمیشود: «متأسفانه این مسأله آخر سال برای پدرم اتفاق افتاد. اسفندماه همهجا تعطیل بود و ما تا بعد از تعطیلات نتوانستیم برای پدرم کاری بکنیم.» لخته خون رگهایش را مسدود کرده بود: قانقاریا. باید پایش قطع شود. فاطمه میگوید: “سه بار پای پدرم را قطع کردند.”
قطعیها تا بالای زانو میرسد؛ یکبار سال ۹۲. یک بار هم ۱۸ شهریور ماه سال ۹۳ بخش دیگری از پایش قطع میشود. سال ۹۴ استخوانش شروع به رشد کردن میکند. رشدی که پوست را پاره میکند و بیرون میزند. دوباره زیر تیغ جراحی میرود و استخوان اضافه را قطع میکند. فاطمه میگوید: “به گفته پزشک معالج، رشد استخوان در این بیماری از هر چند هزار نفر، یک نفر است. استخوانی که عفونت مداوم آن هزار درد دیگر را میآفریند.”
اما فقط همین مسأله نیست. بیماری او توسط پزشک «برگر» تشخیص داده شد، بیماریای که ناشناخته است و هنوز پزشکان درباره منشأ آن به یقین نرسیدهاند اما سرما، ژنتیک و دخانیات در آن اثر دارد.
فاطمه فرزند آقای معلم اضافه میکند: “پدرم هرگز لب به دخانیات نزده است.»
در خرمآباد نمیتوانند برایش کاری کنند. به همدان میرود و نخستین جراحی را در همدان انجام میدهد و بخشی از پایش قطع میشود. اما دوباره کبودی و عفونت ادامه پیدا میکند و دو بار دیگر هم زیر تیغ جراحی میرود و پایش را تا بالای زانو قطع میکنند. اسدزاده سه سال است که خانهنشین شده. پرستارش هم به گفته فاطمه، مادرش است که درد کلیه سالهاست خود او را آزار میدهد. پدر هم به درد کلیه مبتلاست ولی پایی که مدام عفونت میکند و همیشه باید در کمینش بنشینی تا رشد نکند، آنقدر او را درگیر کرده که کلیه را فراموش کرده است. حالا هم برای اینکه استخوان دوباره رشد نکند باید دو سه ماه یکبار مسیر خرمآباد تا تهران را طی کند و خودش را به روماتولوژیست نشان بدهد؛ درد هم همدم هر لحظه و هر روزش شده است.
پای مصنوعی دوم هم به دردش نخورد
“برای بار دوم یک پای مصنوعی دیگر برایش گرفتیم اما باز هم التهاب کرد و قرمز شد.” چهار میلیون تومان هزینه بابت پای مصنوعی داده که البته از آنها نمیتواند استفاده کند.
وام زیادی گرفته است. بیشتر حقوقش بابت پرداخت قسط خرج میشود. فاطمه میگوید: “دکتر گفته که پدرم باید تغذیه خوب داشته باشد اما حقوقش به دوا و درمانش هم نمیرسد، چه برسد به اینکه بخواهیم برای تغذیهاش برنامه داشته باشیم.” او اضافه میکند: “پدر بیمه طلایی دارد اما فقط هزینه جراحیها را میدهد. قادر به راه رفتن نیست. ماشین هم نداریم. در این سه سال کلی پول آژانس و تاکسی دادهایم.”
به این دلیل که تارسیدن به بازنشستگی فقط سه سال تا رسیدن به حد نصاب ۳۰ سال زمان دارد، جای خود را به گزینه “از کار افتادگی” میدهد.
فاطمه با ناراحتی میگوید: “وعده مسئولان آموزش و پرورش استان برای درست شدن کار اداری برای پدرم در آموزش و پرورش به سرانجام نرسید. پزشک معالج او هم کار کردن را برای روحیه پدرم ضروری دانسته است.” آنطور که دخترش فاطمه میگوید: “تابستان امسال به ما قول دادند که برای پدر در آموزش و پرورش جایی باز میکنند تا سه سال خدمت باقیمانده را آنجا بگذراند و بعد از ۳۰ سال بازنشسته شود.” البته او خیلی قادر به راه رفتن نیست ولی برای اینکه حقش ضایع نشود، آموزش و پرورش به او قول میدهد که جایی در اداره برایش باز کند تا دو سه روز در هفته آنجا به کار اداری مشغول شود.
اما مهر که میرسد همه چیز عوض میشود: “بعد از هزار بار جلسه گذاشتن، گفتند شرمنده آقای اسدزاده، نتوانستیم برای شما کاری بکنیم.”
او میپرسد: “مگر پدر من در مأموریت و در زمانی که از مدرسه برمیگشت این اتفاق برایش نیفتاده است؟ اگر آموزش و پرورش نتواند کاری بکند، ما از چه کسی باید انتظار داشته باشیم؟» فاطمه اضافه میکند: «به پدرم گفتند برو بنشین خانه تا حکم از کار افتادگی بیاید. «از کار افتادگی» یعنی حقوق نصف، یعنی پاداش نصف. علاوه بر مشکل پدر که با قطع پایش پایان نیافت و همچنان درمانش ادامه دارد، پدرم با این حقوق و با دو تا بچه دبیرستانی و یک دانشجو و مادری بیمار چه کار میتواند بکند؟”
وعده محقق نشد
فاطمه میگوید: “مسئولان زیادی به خانه ما آمدند. از رئیس اداره عشایری تا مسئولان آموزش و پرورش. همه گفتند کارها را درست میکنیم. شما نگرانی نداشته باشید، فقط مریضداری کنید. اما رفتند و هیچ اتفاقی نیفتاد.”
کسانی که به فاطمه و پدرش قول دادهاند تا مشکلش را حل کنند، حالا جایشان را به مدیران دیگری دادهاند. فاطمه میگوید: “مدیر جدید هم میگوید چون این اتفاق در زمان ما نیفتاده، نمیتوانیم برای پدر کاری بکنیم. میگوید در زمان مدیریت من یک معلم عشایر را آب برد، ما کار آنها را درست کردیم اما من نمیدانم در دوره مدیر قبلی چه اتفاقی افتاده است.”
در نهایت، مسئولان استانی لرستان آب پاکی را روی دست او و خانوادهاش میریزند: “زنگ زدند و گفتند شرمنده آقای اسدزاده ما نتوانستیم برای شما کاری بکنیم. حتی دیگر جواب تلفنهای ما را هم نمیدهند. فراموشمان کردهاند. گفتند ما به فکر شما هستیم. اما هنوز چیزی ندیدهایم.”
مادر فاطمه هم میگوید: “همسرم قبلاً در مناطق اطراف خرمآباد کار میکرد، مسیر نزدیک بود. صبح میرفت و شب برمیگشت اما چون حقوقش کافی نبود و همیشه هشت ما گرو نُهمان بود؛ تقاضای تدریس در مناطق عشایری داد که آن هم عاقبتش به اینجا رسید.” فاطمه یک بار هم با مادرش به تهران میآید تا قصه تنهایی پدرش را به گوش وزارتیها برساند: “اصلاً اجازه ندادند وارد شویم.”
نصرالله بازگیر رئیس آموزش و پرورش منطقه عشایری لرستان، میگوید: “این اتفاق در زمان مدیریت پیش از من افتاده و باید همان زمان پرونده دقیق تهیه میکردند و کارش را درست میکردند.” به گفته خودش تلاش زیادی برای کمک به اسدزاده کرده، اما با توجه به شرایط این معلم که قادر به حرکت نیست، خیلی نمیتواند به او کمک کند. او به خانوادهاش قول داده تا شرایط بازگشت به کار آقای معلم را درست کند اما میگوید: “چون قادر به حرکت کردن نیست نمیتوان به او کلاس داد.”
آقای معلم برای اینکه بتواند از تیغ «از کار افتادگی» برهد، حتماً باید در اداره حضور یابد که البته این گزینه هم آنطور که «بازگیر» میگوید، به دلیل نبود سرویس برای رفت و آمد، منتفی میشود.
او در نهایت تأکید میکند: “باید جایی در نزدیک خانه خودشان برایش پیدا شود.” او حتی به این گزینه هم فکر کرده که در اداره جایی برای آقای معلم دست و پا کند و بعد از یک ماه دوباره به مرخصی استعلاجی برود اما اضافه میکند: “میترسم خودم زیر سؤال بروم. دوست دارم به آقای اسدزاده کمک کنم اما شما هم به خاطر کمک به دیگران کاری نمیکنید که خودتان زیر سؤال بروید.”
حالا آقا معلمی که ۹ سال از زندگیاش را در صخرههای صعبالعبور پشت سر گذاشته و از گردنههای سخت زندگی گذشته تا به کودکان عشایر درس بدهد، خانهنشین شده است، با دو عصایی که همدم او شدهاند، با یک جواب از مسئولانی که روی وعده آنها خیلی حساب کرده بود: “شرمندهایم آقای اسدزاده!”
Retired Professor, 71, Held in Disease-Ridden Ward, Daughter Says
منتشرشده در بهروزرسانی شده در
The daughter of prisoner of conscience Mohammad Hossein Rafiee fears her elderly father is in danger of attracting serious diseases, including HIV, because of a health epidemic in Ward 8 of Evin Prison.
“According to Article 100 of the Prison Regulations, the authorities have a duty to prevent contagious diseases. But unfortunately some inmates are HIV positive and some are suffering from Hepatitis B and Hepatitis C but they are not receiving any treatment and no effort is being made to prevent the spread of these diseases,” Ana Maryam Rafiee told the International Campaign for Human Rights in Iran.
Mohammad Hossein Rafiee, 71, is a retired chemistry professor and political activist in the Nationalist-Religious Alliance, a peaceful political opposition group that is banned in Iran. He was arrested by agents of the Intelligence Ministry on June 16, 2015, and held at Evin’s Ward 8 ever since.
His daughter noted that prison authorities had failed to comply with Article 69 of the Prison Regulations which requires that prisoners be separated according to their background, type of crime committed, gender, age, nationality and physical condition. Mohammad Hossein Rafiee has been locked up with financial criminals and drug traffickers.
“Also, contrary to Article 95 of the Prison Regulations…inmates should be served dairy products, vegetables and fruits as well as meat three times a week. But my father said that soya has replaced meat and it’s rare to see vegetables and fruit in the meals,” Ms. Rafiee said.
“The regulations say that prisons should be disinfected once a month but…there are a lot of bed bugs and other insects and the authorities have done nothing to disinfect the ward, despite many requests by the prisoners.”
Mohammad Hossein Rafiee was sentenced to six years in prison and banned from political and media activities for two years by Judge Salavati of Branch 15 of the Revolutionary Court on May 25, 2015. The charges against him included “propaganda against the state through interviews with opposition media,” “membership and activity in a banned group,” and “use of satellite equipment.”
Three days after his lawyer lodged an appeal against the sentence, Rafiee was taken to Evin to serve an earlier prison sentence handed down in 2003, even though the statute of limitations on that case had since expired.
“One of the accusations against my father is that he was a member of the ‘illegal’ Nationalist-Religious group. But this group has never been declared illegal by a jury in an open court, as required by Article 168 of the Constitution and therefore the validity of this particular charge is questionable,” Ana Maryam Rafiee told the Campaign.
ضرب و شتم زندانیان امنیتی رجاییشهر به دستور مسئولین زندان
مسئولین زندان رجاییشهر با تشویق و تحریک زندانیان عادی، از آنان خواستهاند که با تهدید و ضرب و شتم چهار زندانی امنیتی را وادار به شکستن اعتصاب غذا کنند. ایرج حاتمی یکی از این زندانیانی است که به شدت مورد ضرب و شتم قرار گرفته است.
به گزارش خبرگزاری هرانا، ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، روز گذشته مسئولین زندان رجاییشهر چهار زندانی امنیتی را که دست به اعتصاب غذا زده بودند، به بندهای مختلف فرستاده و از زندانیان خواسته اند که “به زور و تهدید” اعتصاب غذای آنان را بشکنند.
یکی از این زندانیان ایرج حاتمی است که پس از اعتصاب غذا به سالن ۶ فرستاده شد.
یکی از زندانیان عادی این سالن که شاهد ماجرا بوده است به گزارشگر هرانا گفت که امیریان، مدیر داخلی زندان به زندانیان دستور داده است که به زور اعتصاب غذای وی را بشکنند.
به گفتهی این زندانی، ایرج حاتمی به شدت از سوی زندانیان مورد ضرب و شتم قرار گرفته و یکی از این زندانیان سیگارش را روی سر این زندانی خاموش کرده است.
علیرضا فراهانی، فرید آزموده و بهزاد ترحمی سه زندانی دیگری بودند که به همین شیوه به بندهای مختلف فرستاده شدند.
به گفتهی این زندانیان، ایرج حاتمی با سر و صورتی خونین و حال وخیم به بند بازگشته و سایر همبندیان سیاسی-امنیتی پس از این اتفاق با تحصن و اعتراض خواستار بازگشت فرید آزموده دیگر همبندیشان شدند.
فرید آزموده پس از بازگشت به همبندیانش گفته است که از سوی زندانیان عادی تهدید به قتل و ضرب و شتم، پس از ساعت خاموشی شده است.
گفته می شود که این چهار زندانی با اتهامات نظامی و امنیتی در زندان رجایی شهر نگهداری می شوند.